سلام.
امروز زنگ اول فناوری داشتیم.:/
مسئول جمع کردن پول ها شدم.://///
قرار بود نفری 9000 تومن بگیرم و همه 10000 تومنی میدادن.
من هم 1000 نداشتم که بدم بهشون.
خلاصه که یه ده تومنی گرفتم و بردم دفتر ناظم هامون گفتم:
خانم"ع" ده تا 1000 دارین؟
_مگه من بقالیَم که ده تا هزار داشته باشم؟
ولی اونیکی ناظممون بقالی بود:|
ده تا هزاری داد بهم.:)))
زنگ سوم قرآن داشتیم و معلممون خیلی لحن خانم جلسه ای داره.:/
انگار یه عالمه پیرزن نشستن و با اون لحن میخونه.:/
سر زنگش همیشه خیلی خوابمون میگیره.:|
خلاصه که گفت مبینا بخونه.
دیدیم مبینا خوابه.0_0
یکی از پشت سرش با انگشت میکوبوند تو کمرش.
یکی از جلو با آرنجش میزد به سرش.
بغل دستی ش هم میکوبوند تو پهلوش.خخخخخ:)))))
خلاصه بیدار شد و با دوتا دستاش سرشو گرفته میگه:چیه؟!
+بخون.
_اه چرا بیدارم کردین بد خواب شدم.0_0.خخخ:))))
+بدو بخون.:/
بالاخره خوند و بعدشم باز گرفت خوابید.:))))))))))
زندگی تون بی افسردگی.
یاحسین.
درباره این سایت