بازم سلام.
امروز از اعتکاف که داشتیم میومدیم دم در مسجد یه خانمی اومد پیشمون بهمون تسبیح داد واسه اینکه حاجت گرفته بود از همین اعتکاف.
اومد بره، برگشت و گفت:«واسه دخترم کیمیا دعا کنین.بیماری خونی داره.»
آبجی دومی بهش گفت:اتفاقا تومسجد هم دو_سه بار اسمشونو گفتن و خواستن دعا کنیم براشون.
خانمه یک ذوووقی کرد که خدا میدونه.اشک تو چشماش جمع شد و کللی خدا رو شکر کرد که فقط معتکف ها برای بچه ش دعا کردن.
خییییلییی واسش دعا کنین.:(((
آدم تا سالمه قدر سلامتیشو نمیدونهاما وقتی خدافقط قسمت کوچیکی از این سلامتی رو ازمون بگیره.خدا اون روزو نیاره.
عید این خانواده درحالی که دخترشون داره با بیماریش عذاب میکشه مطمئنا خیلی بد گذشته.دعا کنین که ان شاءالله این خانواده وهمه ی خانواده هایی که مریض دارن عید خوبی بشه.
#اللهم اشفع کل مریض.
#الحمدولله
یافاطمه زهرا(س).
سلام.
اینا یک سری مشکلاتی هستن که ممکنه واسه کاج مطبقتون پیش بیاد که راه درمانش رو اینجا می نویسم:
1_برگ ها سبز هستند ولی می ریزند:آبیاری زیاده از حد باعث این عارضه است،آبیاری را متوقف کنیدتا سطح خشک شود و سپس آبیاری را با میزان کمتری انجام دهید.
2_برگ های شاخه های پایین می ریزد:گیاه پیر شده است . اگر تاریکی زیاده از اندازه باشد آن را به محل روشن تری انتقال دهید و شاخه های خشک شده را با چاقو یا قیچی تیز حذف نمایید.
3_برگ های سوزنی زرد وقهوه ای شده،می ریزند:هوا گرم و خشک است گلدان را به محل خنک تر با اکسیژن فراوان منتقل کنید.آبیاری و آب افشان را فراموش نکنید.
4_شاخه ها به طرف پایین خم شده اند:هوا خیلی سرد است.گیاه را به محل گرم تری منتقل نمایید.
5_رشد گیاه متوقف شده است:ریشه هارا بازدید کنید اگر متراکم شده اند زمان تعویض گلدان فرا رسیده است.
6_زخم های سفید پنبه ای شکل در قاعده برگ ها تشکیل شده است:ه آفت باعث این نارسایی است.هر14 روز یکبار با سم ه کش طبق دستور سمپاشی کنید ویا با پنبه ی آغشته به محلول سم روی شاخه بمالید.
7_برگ ها متمایل به سفیدی هستند:اشعه ی مستقیم آفتاب مخصوصا از پشت شیشه عامل آن است. گیاه را به محلی با نور غیر مستقیم انتقال دهید.
8_شاخه ها باریک و علفی هستند: تغذیه ی مصنوعی تجویز می گردد.میزان مواد غذایی را دوبرابر کنید.
9_ات ریز سبز رنگ روی برگ های سوزنی ظاهر و برگ ها چسبناک شده اند:هر چهارده روز یکبار با یک سم ه کش نفوذی طبق دستور سمپاشی نمایید تا علائم برطرف گردند.
سلام.
چند روز دیگه عیده.!!!
باورم نمیشه.!!!
چجوری اینقده زود می گذره!!
من نمیدونم از کجای سفره هفت سین شروع کنم.!
امروز با بچه های مدرسه خداحافظی کردیم و فردا رو هم خودمون تعطیل اعلام نمودیم.خخخ:)))
عیدتون هم پیش پیش مبارک باشه.
پ ن1:سر سفره،دم سال تحویل؛دعا فراموش نشه.مخصوصا برا ظهور امام زمان (عج).
به قول یه بنده خدایی مگه میشه از تنها امید هم نا امید شد؟!
پ ن2:آرزوهاتون تو سال جدید براورده_سال جدیدتون خوشحال_موفق باشید.
#عید نوروز
#وقت طلاست
#اللهم عجل لولیک الفرج.
یاعلی.
سلام.
آلوئه آریستاتا آخرین آلوئه ای هست که من در موردش تحقیق کردم.
دما:تحمل سرمای زمستان را دارد ولی ترجیحا در جای گرم نگهداری شود.
آبیاری:رطوبت زیاد را نمی پسندد_در برابر خشکی بسیار مقاوم است و در تابستان هفته ای یک بار آبیاری کافی است و در زمستان آبیاری را می توان تا ماهی یک بار کاهش داد.
نور:به نور زیادی نیاز داشته و بهتر است در بهار و تابستان در هوای آزاد و نیم سایه نگهداری شود.
کود:مکوددهی معمولی نیاز دارد با کود ورمی.
تکثیر:از طریق کاشتن پاجوش هایش تکثیر می شود.
خاک:مقوی و دارای زهکشی عالی که شن زیادی داشته باشد،استفاده از سنگریزه در کف گلدان نیز توصه می شود.
گل هاتون سرزنده.
زندگیتون شاد^.^
یاعلی.
سلااااممممم.
بالاخره امیلی و صعود(جلد دوم از مجموعه سه جلدی امیلی و اثری دیگه از نویسنده ی آنی شرلی(ال. ام. مونتگمری)) رو تموم کردم^.^
اونقدر امتحانات و کارهای مدرسه م زیاد بود که نتونستم یه بند بشینم پاش.وگرنه آنی شرلی ها رو که یه روزه تموم می کردم.:)
خیلی حس خوبیه که یه کتاب به این ضخامت رو تموم کنی^.^ (جلد دوم مجموعه ی امیلی 505 صفحه بود.)
آدم بعضی وقتا یه کتاباییو می خونه که بعدش حوصله ی انجام هیییچ کاری رو نداره.! یا انگیزه ش از بین میره و یا اینکه اونقدر توی جو داستان تخیلی فرو میره که بیرون اومدنش طول میکشه و برای مدتی فراموش میکنه زندگی داشتان نیست و واقعیت با تخیل متفاوته!!!
اما بعضی وقتا آدم کتابایی رو میخونه که انگیزه میگیره واسه درس خوندن و انجام هدف هایی که داره^.^ مجموعه ی آنی شرلی و مجموعه ی امیلی این طوریه:).
البته هم از نظر من و هم از نظر پاییز از بین این دوتا مجموعه مجموعه ی آنی شرلی قوی تر بود.!
الحمدولله امتحانات میان ترمم هم تموم شده ولی هنوز کارنامه ندادن.!(دعا کنین برام:(.!)
پ ن1:دوستان یه دوستی دارم که بد دهنه.! خیلی راحت فحش میده و دیگه اعصابم رو خرد کرده.! چیکار کنم رفتارش رو اصلاح کنه؟!
پ ن2:همین جمعه ای که گذشت رفته بودیم نمایشگاه کتاب
عاشق کتاب و کتاب خونی و نمایشگاه کتابممم^.^
کتاب هام رو چون هنوز نخوندم نمی نویسم ولی ان شاءالله تابستون می خوام بترم:))))
راستی عروسک یادبود انتشارات پرتقال پارسال قشنگ تر بود.!امسال زمخت تر بود.!
(ولی باز هم دوست داشتنیه ؛)
روز و شبتون پر از کتاب.
جیب هاتون پر پول واسه خرید کتاب و.
زندگیتون پر از انرژی مثبت.
یاعلی.
سلام.
دیروز کتاب آخر از مجموعه ی سه جلدی امیلی رو تموم کردم.:)
جلد اول و دومش رو دوست داشتم ولی جلد سومش رو نه.!
البته جلد سومش هم انگیزه ی خوبی واسه نوشتن میداد به آدمااا.ولی قضیه ی عاشقانه ش به قدر غیر قابل توصیفی مزخرف بود.!
درضمن توی جلد سومش حال و هوای سرد و بی روحی جریان داشت که خواننده رو تا حدودی از خوندن ادامه ی کتاب باز می داشت.!
امروز الحمدولله رفتیم باشگاه:)
تو باشگاهمون به جز دوتا از بچه های جوگیر کلاس و یکی که خیلی حس میکنه با همه صمیمیه و انتظار داره چیزایی که بهش مربوط نیست بهش بگیم ، با بقیه مشکلی ندارم^.^
یه مدته از همه ی بچه های کلاس واسه هدیه ی روز معلم برای استاد باشگاهمون داشتن پول جمع می کردن.!واسه تولدش هم پول جمع کردن (یکی از مادرا) و اصصصلا نتونستن کار جالبی کنن!
به همین دلیل من هم اصلا پول ندادم.!
امروز هم یه گل گرفتن واسش اونم مصنوعی.!از اونایی که توی یه شیشه ی استوانه ایه.!(از نظر من خیییلی چرت بود.)
ان شاءالله می خوام واسه ی شنبه برای معلم هام شمع درست کنم.
اسمشون رو که نمیگن.! مجبورم اول فامیلیشون رو درست کنم.:|
خب دیگه اینم از خاطره ی امروزم^.^
#روز معلم
#باشگاهمون
#تکواندو
#روز معلم هم به معلم های عزیز تبریک^.^
نمونه هایی از شمع هام^_^ :
پ ن:بهترن معلمتون تاحالا کی بوده؟ یه خاطره ازش تعریف کنین^.^
روزهاتون پر از اتفاق های خوب.
یاعلی.
از دوروز دیگه ماه مبارک رمضان شروع میشه.
مهمونی ها.
افطاری ها.
و:
امتحانا.:|
ای کاش به طرز معزه آسایی امتحانات الان تموم شده بود:|
توی ماه مبارک خوراکی هایی که تو یخچال پیدا میشه از همیشه جذاب ترن
وقتی روزه نیستی همش همه جای خونه رو میگردی که یه چیز جذاب واسه خوردن که اون لحظه اشتهاش رو داشته باشی پیدا شه.
وامما.وقتی ماه مبارک شروع میشه نا خواسته هرررچی دوست داری تو یخچال پیدا میشه.!(عاخه اینم شد زندگییی.خخخخ.)
التماس دعا.
زندگیتون پر از موفقیت های روزافزون.
#هندوانه
#شربت تخم شربتی و خاکشیر.
#از غذاهای جذاب ماه مبارک^.^
یاعلی.
سلام.
امتحانات کلاسی چند نوعن.
1_با درسایین که دوستشون داری و می خونی.
2_یا درسایین که دوستشون نداری و نمی خونی.
3_یا درسایین که اونقدر دوستشون داری سر کلاس یاد می گیری و خوندن یا نخوندنت فرقی نمیکنه تو نمره ت.
4_یادرسایین که اونقدر بی اهمیتن که ترجیح میدی نخونی.!(مثل تفکر و سبک زندگی:|)
امروز دوتا امتحان کلاسی داشتیم.هردوتاش از نوع سوم^.^
البته که خونده بودم ولی کلا دوسشون دارم و این دوتا درسم قویه.!
اولیش عربی.
شفاهی پرسید و خییلی آسون بود.
البته در اینکه هنوز به جاهای سخت این درس نرسیدیم هیچ شکی نیست.!چون هنوز دومین سالیه که عربی اومده تو درسامون.
و اونیکی ریاضی.:)
اونقدر امتحانش آسون بود که می ترسیدم از شدت آسونیش اشتباه بنویسم.!
البته من عقیده دارم که اگه درسو تو کلاس گوش کنی بعدا موقع خوندنش انگار داری دوره میکنی.!
معلم ریاضیمون رو هم که نگم.
اوایل سال گفته بودم ازش خیییلی بدممم میاد چون معلم سخت گیر و بد اخلاقیه.
اما تازه خودشو رو کرده.!
اوایل خیییلی بد بود .همه از ترس معلمه درس می خوندیم و تو کلاس گوش می کردیم.!
اما الان مهربون شده^.^
شوخی میکنه و می خندونتمون.
و اینکه:
خییییییلیییی خوب درس میده.!!!!!!
تاحال هیییچ معلم ریاضی ندیده بودم که اینقده خوب درس بده.!!!
درضمن وقتی یه سوال ازش می پرسیم با دقت گوش میده و مثل بعضی معلما نیست که نفهمه منظورمونو.!
تا اکتشافات تحصیلی بعد خداحافظ:)))
پ ن1:امروز به معلمامون شمع دادم و همشون کللی ذوق کردن:)
پ ن 2:دیشب واسه تولد دوست پاییز کیک درست کردم.!لابه لاش خورده های شکلات تخته ای ریختم.خیییلی خوشمزه شد^.^
پ ن3:کتاب "آخرین روز خانم بیکسبی"رو شروع کردم.هنوز تموم نشده.فکر میکنم حالا حالاها نمیتونم تمومش کنم.!عاخه امتحانامون داره شروع میشه.:|
#امتحانات خرداد.
#ماه مبارک.
#معلم ریاضی عزیزم.
#منِ هنرمند.خخخ:)))
روز و شبتون پر از اتفاقات خوبِ به یاد موندنی.
یاعلی.
سلام.
این روزا خیلی حس خوبی داره.
انگار از قبل راحت تر میتونم با گرسنگی و تشنگی کنار بیام^.^
توی یکی از کتابامون امسال نوشته بود که روزه گرفتن مثل این میمونه که بدنتو از اینهمه خورد و خوراک های متنوع که بعضی هاشون برای بدن مضرن خونه تی کنی.
این ماه،ماه خونه تی هممونه.خونه تی دسته جمعی.
همه جا از برکات فراوان این ماه نوشته شده.بزرگتر ها سفارش میکنن قدر این ماه عزیز رو بدونیم.
اما نمیدونم چجوری داره می گذره.اصا انگار متوجه گذر شتااابااانش نمیشیم.
انگار با هر شبی که می خوابیم و فرداش بیدار میشیم دو روز می گذره بجای یک روز.
اگه ما قدر واقعی این لحظات رو بدونیم هیچ وقت اینجوری هدرش نمیدیم.!
مطمئنم که بعدا پشیمون خواهمشد که بهره ی لازم رو از برات این ماه نبردم.!
خدایا به هممون قدرتی عنایت بفرما که بتونیم بهره ی کافی از این لحظات زیبا ببریم.
پ ن:یعنی میشود همین جمعه بیاید؟! " من به آمار زمین مشکوکم. اگر این دشت پر از آدم هاست پس چرا یوسف زهرا تنهاست؟!"
لحظاتتون پراز یاد خدا.
ان شاءالله بهترین بهره رو از این ماه مبارک ببرید.
#اللهم عجل لولیک الفرج
#روز پنجم ماه مبارک
#التماس دعای فراوان.
یاعلی(ع).
*به هواپیمای ماه مبارک رمضان خوش آمدید*
شماره ی پرواز:1440 هجری
آغاز پرواز: روز سه شنبه 17 اردیبهشت
مدت پرواز 30: روز
به مقصد مغفرت و رضایت خدا ست
و در طول روز 15 الی 16 ساعت پرواز خواهیم داشت.
!!!در طول پرواز سیگار کشیدن و گناه کردن باهر وسیله ای ممنوع می باشد!!!
از مسافرین محترم خواهشمندیم کمربند ایمان وپرهیزکاری خود را در طول پرواز بسته نگه دارند
خلبان پرواز قرآن کریم وتمامی فرشتگان سفر خوشی را به مقصد که همان مغفرت ورضایت خداست برایتان آرزو میکنیم
هزینه ی بلیط :سه صلوات برای ظهور امام زمان(عج)
#قوانین هواپیما
#ماه مبارک رمضان.
وقتتون پر از برکت وزندگیتون پر از یاد خدا.
یاعلی.
غریب است.
دریغ از یک شمع، گل، و.حتی یک زائر.
حتی ضریح و گنبد.
ان شاءالله برسد روزی که حرم امام حسن مجتبی (ع) هم مانند حرم امام حسین(ع) شلوغ و پر از زائر شود.
زیارت از نزدیک.نه از راه دور.
ان شاءالله برسد روزی که ما شیعیان ضریح و گنبد بسازیم برای ایشان.
عالم امروز پر از ماتم و رنج و محن است
گرد غم برسر هر محفل و هر انجمن است
این چه شور است که برپا شده در عرض و سماء
این چه سوز است که در سینه ی هر مرد و زن است
بانگ و فریاد به گوش آید از افلاک مگر
رحلت ختم رسولان و امام حسن است
شهادت پیامبر اکرم(ص) و امام حسن مجتبی(ع) تسلیت باد.
اللهم عجل لولیک الفرج.
روز و شبتون با عشق به اهل بیت (ع).
یا علی.
بازم سلام.
ادامه ی خاطرات:
حرم حضرت عباس علیه السلام رو که زیارت کردیم به مامانم و خواهر سومی گفتم من میرم این وسط(دو تا مکان مربعی شکل برای نمازکه بین این دوتا خالی بود برای صف زیارت)که برای یه بنده خدایی که گفته بود برام نمازبخون نماز بخونم.
رفتم و نمازمو خوندم، دیدم مامانم بین این دو تا مربع برامون جا گرفته.
بعد نمازم رفتم پیشش گفت:« حرم رو بسته ن چون الان نزدیک اذان ظهره اینجا نماز جماعته.
نمازمون رو خوندیم.ولی چه نمازی.
کلا حدود ده متر با ضریح فاصله داشتیمان شاءالله که همچین نمازی قسمتتون شه:)بهترین نماز عمرم بود.الحمدولله^.^
بعد از نماز دوباره زیارت کردیم و رفتیم برای ناهار، که الحمدلله اونقدر موکب زیاد بود ناهارمون جور شد.:)
بعد ناهار رفتیم یکم استراحت کردیم و همراهامون گفتن فردا صبح حرکت می کنیم به سمت ایران.
با مامانم و آبجی سومی سریع راه افتادیم به سمت حرم امام حسین(ع)
باز هم دم در شلوغ بود ولی وقتی رفتیم داخل از ازدحام کم شد .
یه صف مارپیچی داشت قبل از رسیدن به ضریح که خییلی شلوغ بود. منتظر موندیم تا رسیدیم به وسطای ردیف اول که نگهمون داشتن و گفتن اینجا خون ریخته داریم تمیز میکنیم.(احتمالا کسی خون دماغ شده بود)بعد که راهمون باز شد چون افراد جلویی طی تمیز کاری خدام جلوتر رفته بودن تا یکی دو ردیف خالی بود و همه می دویدن.:))
به نزدیک ضریح که رسیدیم دیگه خیلی شلوغ بود.خدام هم یه گوشه ایستاده بودن به همه آب میدادن که یه وقت تو شلوغی کم نیارن.خیلی حس قشنگی بودهرکی آب می خورد رو به ضریح میگفت "سلام بر حسین".
با سیل جمعیت جلو رفتیم و الحمدلله دستمون هم به ضریح رسید.
تقریبا ساعت 6:30 صبح فردا حرکت کردیم به سمت مرز مهران.
ماشاءالله قیمت ماشین هایی که از کربلا میبردن مهران هم خییلی بالا بود.اول که ماشین قیمت میکردیم 200 هزار تومن.
بعد یکم کمتر شد تا اینکه ما با 180000تومن رسیدیم مهران.
از شهر مهران هم ماشین خودمون رو سوار شدیم تا خونه.
و سفرمون به پایان رسید.
پ.ن:این دوتا پستی که خاطره گذاشتم صرفا جهت آشنایی افرادی که اربعین کربلا نرفتن با این سفر بود.ان شاءالله تو پست بعدی خاطرات به یادموندنی مون رو میگم:)
پ.ن2:امروز اولین روز مدرسه بعد از سفرم بود و دیر هم رسیدم آخه خیییلییی خسسته بودم و خواب موندم.مامانمم فکر می کرد نمی خوام برم که بیدار نشدم.خخخ:)))خلاصه که به ناظممون میگم به من برگه بدین برم بالا.گفت الان رسیدی؟ من فکر کردم منظورش اینه که الان اومدی مدرسه؟!(فکر کردم داره تیکه میندازه که دیر کردم)گفتم بله.نگو منظورش بوده که الان از کربلا رسیدی؟
خلاصه که گفت زیارتت قبول.بیا اینم برگه، برو بالا.خخخ:)))
پ.ن3: به نیابت از اونهایی که دنبالم میکنن یا من دنبالون میکنم تو وب هم قدم برداشتم:)
ان شاءالله سال دیگه اربعین کربلا قسمتتون شه.
یاحسین.
اللهم ارزقنا زیارت الحسین(ع).
مداحی خیلی قشنگه.
برای جامانده ها.
ان شاءالله که سال آینده قسمتتون شه.:(
همتون کربلایی.
#اللهم عجل لولیک الفرج.
یاصاحب امان.
سلام.
امروز زنگ اول فناوری داشتیم.:/
مسئول جمع کردن پول ها شدم.://///
قرار بود نفری 9000 تومن بگیرم و همه 10000 تومنی میدادن.
من هم 1000 نداشتم که بدم بهشون.
خلاصه که یه ده تومنی گرفتم و بردم دفتر ناظم هامون گفتم:
خانم"ع" ده تا 1000 دارین؟
_مگه من بقالیَم که ده تا هزار داشته باشم؟
ولی اونیکی ناظممون بقالی بود:|
ده تا هزاری داد بهم.:)))
زنگ سوم قرآن داشتیم و معلممون خیلی لحن خانم جلسه ای داره.:/
انگار یه عالمه پیرزن نشستن و با اون لحن میخونه.:/
سر زنگش همیشه خیلی خوابمون میگیره.:|
خلاصه که گفت مبینا بخونه.
دیدیم مبینا خوابه.0_0
یکی از پشت سرش با انگشت میکوبوند تو کمرش.
یکی از جلو با آرنجش میزد به سرش.
بغل دستی ش هم میکوبوند تو پهلوش.خخخخخ:)))))
خلاصه بیدار شد و با دوتا دستاش سرشو گرفته میگه:چیه؟!
+بخون.
_اه چرا بیدارم کردین بد خواب شدم.0_0.خخخ:))))
+بدو بخون.:/
بالاخره خوند و بعدشم باز گرفت خوابید.:))))))))))
زندگی تون بی افسردگی.
یاحسین.
سلام.
اول نوشت:شهادت امام حسن (ع) رو به همه تون تسلیت میگم.
با انگشت های آبی و صورتی درحال پست گذاشتنم.
بالاخره از آبجی دومی یاد گرفتم جوهر پرینتر رو شارژ کنم:)
خوشحالم.^.^
امروز (با توجه به ساعت که یک نصفه شبه دیروز حساب میشه)زنگ اول زبان داشتیم که با"ز.ع" رفتیم مکالمه جواب دادیم و هردوتامون هم4/75 از5 شدیم.:/
آخه یه سوالو یادمون رفته بود که باید تو مکالمه باشه و رفتیم دوباره اومدیم.:/
زنگ آخر هم دفاعی داشتیم.:/
هنوز با درسش نتونستم ارتباط برقرار کنم.:|
پ ن1:این جمعه و جمعه های دیگر حرف است
آدم بشوم دوشنبه هم می آیی.
پ ن2:بند ساعتم رو عوض کردم:)
پ ن3:دوستان اگه ایده برای تزئین برد مدرسه دارید بگین لطفا.خوشحال میشم^.^
همتون کربلایی.
یاحسین.
توکه باشی دلم دیگه نمی لرزه
همین گریه به لبخند تو می ارزه
حسین جانم
بذار سایه ت همیشه رو سرم باشه
قرار ما شب جمعه حرم باشه
حسین جانم
حرم گفتم هوای کربلا کردم
هواییشم فقط دور تو می گردم
حسین جانم
پناهم باش به جر روضه ت پناهی نیست
به غیر از تو برا من تکیه گاهی نست
حسین جانم
به قربونت نگاه اطلسی داری
وم آقا همش دلواپسی داری
حسین جانم
غلط گفتم که چیزی توی کاسه م نیست
چی کم دارم تو رو دارم حواسم نیست
حسین جانم
سبک بالم تو ایوون تو جا دارم
از این دنیا یه قطعه کربلا دارم
حسین جانم
دوست دارم همه داراییم اینه
دلم میره ضریحت رو که میبینه
حسین جانم
سلام آقا که الان روبه روتونم
من ایستادم زیارت نامه می خونم
حسین جانم
پ ن1:توی هیئتمون این مداحی رومیذارن(نزدیک پیاده روی اربعین یعنی الانا)و بچه ها دو به دو دستای همدیگه رو میگیرن به صورتی که زیر دستاشون یه کوچه درست میشه و بچه های عازم کربلا رو از اون تو رد می کنن.
پ ن2:مداحی ش فووووق العاده ست.حتما گوش کنین.
روز و شبتون با نگاه ائمه(ع).
یاحسین.
بخونیدش خیلی خنده دارهخخخ:)))
دیروز تو راه مدرسه یه کیک دو تومنی گرفتم که خییلی دوسش داشتم(قبلا خورده بودم)
رفتیم مدرسه و تو صف ایستاده بودیم که دیدم ناظممون یه کیک مث کیک من دستشه.خخخ:)))
آروم به"ز.ع"گفتم اِ خانوم"ع" کیکش مث کیک منه.فکر نمی کردم ناظم ها هم همچین کیکایی بخورن(خییلیی کاکائویی بود).حالا چرا با خودش آورده.خخخ:))))
خلاصه که ناظممون میکروفون رو گرفت و آخر حرفش گفت:راستی اینم کیک یکی از بچه هاست که صبح از کیفش افتاده.
به سرعت نور کیفم رو نگاه کردم و فهمیدم دگمه ی کیفم باز شده و کیکم افتاده.:(((((
حالا ناظممون هم تپله و من فکر می کردم الان باز میکنه می خوردش.خخخ:)))
حرفای ناظم تموم شد و صف ها داشتن میرفتن بالا که رفتم به مسئول پرورشی مون گفتم:خانوم"ف" اون کیک منه.
قیافه م مث مامانایی شده بود که بچشون وسایل یکی رو خراب کرده و دارن معذرت خواهی میکنن.:))))
اونم خنده ش گرفته بود:خب برو برش دار.:)
پ ن:تازه این فکر هم به نظرم اومد که یکی از بچه ها بره بگیره کیکمووو.:((( خخخخخ:)))))
#فکر_های_مالیخولیایی:)))
روز و شبتون بی استرس.
یاعلی.
سلام.
درس هام عقب مونده شدید.:/
هی میرم کتاب مطالعاتم رو باز کنم میبینم حسش نیست.ولی حسش رو باید ایجاد کنم.باید به زور بخونم که بعدا استرس نداشته باشم که نکنه یه وقت درس ازم پرسیده شه ولی بلد نباشم.
کللی هم مشق ریاضی ریخته رو سرم.:/
شهادت امام رضا(ع)رو به همه تون تسلیت میگم.:(
خیلیییی دلم می خواد برم مشهد.
یه مدت پیش داشتم با خودم فکر می کردم که :ما تو ایران زندگی میکنیم و رفتن به مشهد برامون آسون تر بدست میاد تا سفر به کربلا.به همین دلیل هم قدر حرم امام رضا(ع) رو وانقدر که باید نمیدونیم.
دوست داریم بریم زیارتشون.دلمون هم گاهی تا مرز گریه برای مشهد و زیارت امام هشتم(ع) تنگ میشه.ولی برای کربلا رفتن بیشتر بی تابی میکنیم.
خلاصه که اونقدر دلم برای زیارت مشهد تنگ شده که خدا میدونه.
چقدر آخر این ماه سخت و سنگین است
تمام آسمان و زمین بی قرار و غمگین است
بزرگ تر ز غم مجتبی(ع)و داغ رضا(ع)
فراغ فاطمه(س)با خاتم النبیین(ص) است
پ.ن1:کتاب "یوما" رو دارم می خونم.ولی چون از درس هام عقب موندم نمیتونم خیلی زود تمومش کنم.فقط اونقدر بگم که فووووق العاده ست:)
پ.ن2:پاییز عزیز دوست داشتنی ما تولدت مباااارککککک
ان شاءالله که آرزو هات برات خاطره شن :)
یاعلی.
سلام.
چ خز.
پنجشنبه کلاس فوق العاده ریاضی داریم.:/
تا شش هفته.
به خزیَتِش پی بردید؟!
البته خدارو صد هزار مرتبه شکر که معلممون رو دوست دارم.وگرنه کلاسمون اصلا قابل تحمل نبود برام.:|
پ.ن:چند روز پیش افتادم زمین و دستم از کتف برگشت.
خدارو شکر الان خیلی بهترم.
البته همون شب اول خوب بودمااا.ولی صبح روز بعدش که بیدار شدم بدجووور گرفته بود .
پ.ن2:شما هم از انشا نوشتن بدتون میاد؟
پ.ن3:به نظرتون من چه رنگیم؟
ذهنتون پر از رنگ های شاد.
یاعلی.
سلام.
باید الان برم مونولوگ زبان بنویسم.ولی هیچییییییی به ذهنم نمیاااااد که نمیااااد.:((((
یعنی رسما ذهنم شده یک صفحه ی سفید سااااده ی ساااده.
پ.ن:با خواهرزاده م دارم تصویری حرف میزنم میگه خاله حالا عروسک هاتو نشونم بده ببینمشون.:))))))))
دلش برا عروسک هام تنگ شده.^.^
ذهنتون رنگی.
یاعلی.
سلام.
اول نوشت:عیدتون مبارک:)
و اما بعد.:
ما یه معلم مطالعات داریم که هروقت امتحانی میگیره یا درس میپرسه خیلی به این تاکید داره که:من نمره هاتونو خیلی با دقت می ذارم.اعتراض قبول نمیکنم.
امروز از من درس پرسید و الکی ازم2 نمره کم کرد چون از من و چند نفر دیگه باهم پرسید و یکی شون نخونده بود، من و با اون اشتباه گرفت.:/
اول سال که اومد گفت من 26 سالمه و منم خدارو شکر کردم که حداقل جوونه و واسه نمره دادن درکمون میکنه.و اینکه حوصله ش بیشتر از معلمای سن بالا تره.
ولی خعععلی رو مخه.:/
بهش میگم اشتباه دادی نمره مو میگه با من بحث نکن.:|
پ.ن:امروز مدرسه مون پیکسل فانتزی تک شاخ دادن:)
روز و شبتون بی ناراحتی.
یاحسن.
سلاممممم
فردا تعطیلیییممممم.:)))
پ.ن:امروز با"ز.ع"وقتی دیدیم برف میباره 100 تا صلوات نذر کردیم که تعطیل شیم.:)))))
شبکه خبر زیرنویس کرده که دبستان و دوره اول دبیرستان تعطیلن "ز.ع"زنگ زده میگه پرتو دعاهامون نتیجه داد.:))))
دعاهاتون مستجاب.
یاعلی.
سلااااممم:)
امروز رفتیم فیلم منطقه پرواز ممنوع رو دیدیم.خییلییی قشنگ بود^.^
موضوع:داستان از اونجا شروع میشه که سه تا پسر بچه ی یازده_دوازده ساله می خوان برای مسابقه هواپیما بسازن و میرن توی جنگل تا اون رو امتحان کنن و هواپیماشون سقوط می کنه.در حین گشتن دنبال هواپیما یه سری اتفاقات براشون میفته.
خییلییییی فوق العاده بود^.^
همین که از سینما اومدیم بیرون به خواهرم میگم:«دوست دارم همین الان برگردم و دوباره ببینمش:) .»
اون حس غروری که به آدم میده خیلی قشنگه^^
یکبار واقعا کمه واسه دیدنش:)
پ.ن:از شنبه امتحانات میان ترممون شروع میشه.:/
#منطقه_پرواز_ممنوع.
#انگیزه_گرفته_هاییم:)
زندگی تون سرشار از افتخار.
یاعلی.
پاییز رو به من:هروقت خواستی جا بزنی به دلیل شروعت فکر کن.
خواهرزاده جان (محیا) در حالی که بستنی ش رو لیس میزنه:یعنی چی؟
پاییز:یعنی هر کاری رو که شروع کردی تموم کن.
محیا:یعنی گازش بزنم؟
:)))))))
پ.ن1:و نمی شود از درس خواندن فرار کرد.چرا که فردا باز هم امتحان داریم.اگرچه امتحان علوم عقب افتاد، اما امتحان زبان که سر جاشه.:/
پ.ن2:دلم می خواد سریع تر سال تموم شه و وقت پیدا کنم که کارای غیر درسی بکنم.یک عااالمه کتاب بخونم و نقاشی بکشم و.
پ.ن3:از طرفی هم دلم می خواد کللللی درس بخونم و نتیجه ی تلاشمو با نمرات عالی ببینم.اما حال اینهمه درس خوندنو ندارم.:/
وقتتون با برکت و ذهنتون گیرا.
یاعلی.
سلاااامممم:)))
آبجی اولی و خواهرزاده گرامی و جان بالاخره اومدن^.^
خیلییی خوشحالم.الحمدلله:)
پ.ن1:فردا هم تعطیله.و امتحان میان ترم علومی که عقب افتاد.:)
پ.ن2:پنجشنبه رفتم بیرون، تا نصفه شب همش احساس می کردم ته گلوم غبار داره.اونقدر صدامو صاف کرده بودم که گلوم میسوخت.
خدا رو شکر که فردا رو تعطیل کردن.^.^
همین که خبر تعطیلی رو شنیدم زنگ زدم "ز.ع"و مبینا که تعطیله.مبینا میگه:بهترین خبری بود که میتونستی بهم بدیییی.:))))))
خلاصه که شبتون به خیر.
زندگی تون پر از خبر های خوب.
خبرای بد زندگی تون کم
یاعلی.
سلام.
یه مدت پیش استاد باشگاهمون کلاس کنار خونمون رو هم گرفت.
من هم به دلیل همراهی با مبینا و اینکه راهم نزدیک تر باشه اومدم این باشگاه.
روز اول بچه ها رفتار خیلی دوستانه ای باهام نداشتن.
و این به خاطر اختلاف کمربندی مون بود.اما به مرور که تا حالا سه جلسه رفتم، رفتارشون بهتر شده^.^
از بهترین امتیاز های این باشگاه بودن استاد خودمون و بعد بودن مبینا ست.:)
پ.ن1:دیشب موقع درس خوندن با خودم فکر می کردم که فکر کن فردا تو مدرسه بگن چون بعضی هاتون نمیدونستین کدوم امتحانه، امروز کلا امتحان نمی گیریم.اما بعد به این نتیجه رسیدم که مدرسه اگه مدرسه ی ما باشه، شده دوتا امتحانو تو یه روز بگیره، میگیره.ولی عقب نمی ندازه.
ولی امروز دقیقا همون اتفاق رویایی افتاد و امتحان نگرفتن کلا.^.^
پ.ن2:آلودگی هوا هنوز هم شدید است.امروز خییلی سرم درد میکنه.:/
زندگی تون بدون مریضی.
شاد و موفق باشید.
یاعلی.
سلام.
آقا چرا این امتحانا دست از سر ما بر نمی دارن؟!!!!!
میان ترم تموم شد، کلاسی ها شروع شد.حالا شفاهی و کتبی هم که فرقی نداره.مهم اینه که واسه همشون باید درس بخونیم.:/
البته که واسه همشون نمی خونیم چون گاهی اوقات حسش نیست و گاهی هم وقتش.:/
ولی خب استرسش که هست.:|||
پ.ن:تاریخ رو دوست دارم اما الان حال ندارم بخونم.:///
پ.ن2:باورم نمیشه که واسه پرسش شفاهی دینی خوندم0_0
پ.ن3:شبتون به خیر.
روز و شبتون پر برکت.
یاعلی.
سلام.
موقع مرتب کردن قفسه کتاب ها که میرسه به این فکر می کنم چقدر دوست دارم همه شون رو بخونم.چقدر دوست دارم سریع تر تابستون برسه و از درس خلاص شم وبچسبم به کتاب های کتابخونه ی گوشه اتاقمون.
چقدر همه ی ژانر ها ی کتابها برام جذابه.
اما وقتی تابستون میرسه یک هفته ی اول و دوم و سوم به استراحت می گذره و بقیه ش هم گاه گداری یک کتاب یا شاید هم چند تا از کتابخونه ی سر کوچه مون می گیرم و می خونم و سال بعد شروع میشه و من باز هم کتابهای خودمون رو نخوندم.
قبل از تابستون به این فکر میکنم که سال تموم شه و نقاشی بکشم.سال تموم شه و کار هنری کنم.سال تموم شه و تمرین نوشتن کنم و.
اما وقتی سال تموم میشه گوشه ی اتاقمون می شینم و به لیست کار هایی که منتظر ایجاد وقت برای انجامشون بودم فکر می کنم و به دیوار رو به روم خیره می شم و همین.بله همین.
هیچکدومشون رو انجام نمیدم چرا؟چون دیگه حالشو ندارم.تو سال تحصیلی هم وقتش رو ندارم.شاید هم دارم.که بله دارم.اما اگه برم سراغشون یا یکی پیدا میشه که بگه چرا درس نمی خونی.یا اینکه خودم به این فکر میکنم که چرا درس نمی خونم؟!
و همینقدر زندگی اعصاب خورد کنه.که گاهی اوقات نفسم می گیره از اینهمه کار.از اینهمه برنامه ی انجام نشده.از اینهمه بی هدفی.از اینهمه هدر دادن عمر.
و تابستون هم تموم میشه و به این فکر می کنم که کدوم کار رو که می خواستم انجام برم، انجام دادم؟
نتیجه ی آخرش :هیچ.!
تو سال تحصیلی به این فکر میکنم که اونقدر کتاب بخونم که خفه شم.اما نمی خونم.و بعد حسرت می خودم که ای کاش از وقتم خوب استفاده می کردم.
و به این شعر فکر می کنم که:از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن فردا که نیامده است فریاد مکن
بر نامده و گذشته بنیاد مکن حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
نتیجه ی اخلاقی:همین دو بیت شعر رو الگوی زندگی قرار بدیم.که هم الگوی دُنیوی میتونه باشه و هم الگوی معنوی و اُخروی.آقا می خوای نماز قضا بخونی؟با توجه به شعری که قرار شد الگو باشه، به این فک نکن که چرا قضا شد.به این فکر نکن که فردا میخونی.همین الان پاشو بخون.از الان تصمیم بگیر دیگه قضا نشه.
می خوای درس بخونی؟ به این فکر نکن که چرا قبلا نخوندی.به این فکر نکن که الان نخونی و بعدا جبران کنی.همین الان بخون.شاید فردا زنده نباشی.
وقتتون پربرکت.
هدفتون مشخص.
یاعلی.
سلام.
من دوباره حس و حالم واسه درس خوندن رفت.
به مامانم میگم مامان حال ندارم درس بخونم:/
میگه طبیعیه اونقدر تعطیل شدین که دیگه حالت رفت.
پ.ن1:از طرفی دوست دارم فردا تعطیل شه چون هم مشق دارم و هم درس.از طرفی هم دوست ندارم تعطیل شیم چون باز سردمیشم.:/
پ.ن2:یلداتون پیشاپیش مبارک^.^
پ.ن3:چند روزه پشت هم مطلب می ذارم.مطالب قبلی رو هم ببینید.:)
زندگی تون پر از رنگ های شاد.
یاعلی.
سلام.
امروز کلاس فوق العاده داشتیم. با "ز.ع" تو یه کلاسیم.
از دیشبش فاطمه گفته بود می خواد بیاد ببیندمون.
از خونشون تا مدرسه ی ما حدود 2 ساعت راهه.
از اونجا کوبیده بود اومده بود اینجا ما دوستاش رو ببینه.:)
آخه دوست اینقدر خوب؟اینقدر مهربون؟
با "ز.ع" کلاسمون که تموم شده بود موقع بیرون اومدن از مدرسه بهش میگم:به نظرت فاطمه امروز میاد؟
گفت:نه بابا.میدونی خونشون چقدر دوووره؟!
از در که رفتیم بیرون دیدیم اونجا وایساده منتظر ماها.
از خوشحالی داشتم بال درمیاوردم.^.^
پ.ن:با مبینا داریم کار هنری با نمد انجام میدیم که بزنیم دیوار اتاقمون.وقتی انجامش نمیدم همش فکر میکنم که چقدر دوست دارم بشینم پاش تموم که شد پاشم.اما وقتی میشینم به این فکر میکنم که شنبه امتحان ادبیات دارم و دوشنبه زبان.:/
خاطرات خوشتون زیاد و ماندگار.
یاعلی.
سلام.
ماشاءالله به مردم بصیر مشهد،زنجان،اهواز،خوزستان و.
خوب به استقبال فرمانده رفتن.ان شاءالله در تهران هم بتونیم به خوبی و با شکوه و عظمت پیکر مطهر این شهدا رو تشییع کنیم.
عکس تشییع پیکر مطهر شهدا:
خدا حفظ کنه ملت بصیرمون رو.
پ.ن:این آهنگ رو خییلییی دوست دارم.:(
الحمدلله.
ان شاءالله مرگمون شهادت باشه.
یاعلی.
سلام.
امروز امتحان انشا داشتیم.
موضوعش در باره ی:"دوست من کتاب"بود:)
انشا م رو دوست دارم.:)
+ورزشی که کلا زنگ آزاد بود^.^
با "ز.ع"تو زنگ ورزش کلی والیبال و بدمینتون بازی کردیم^.^
پ.ن:زنگ ریاضی ادقام شدیم با یه کلاس دیگه و میز ما کنار شوفاژ بود.تا آخر زنگ پخخخختمممم از گرما.:///
رو و شبتون پر از خاطرات خوب و به یاد موندنی.
یاعلی.
سلاااامممم.
از کجا شروع کنم که کلی اتفاق افتاد تو این مدت.
1_کرونا که دیگه اونقدر اسمش و توی اخبار و فضای مجازی شنیدم و خوندم حالم ازش بهم میخوره.
2_تعطیلی ها هم اگرچه جذابن اما حوصله مو سر میبرن.:/ و همچنین آدمو تنبل میکنه.
3_از باشگاه جدید هم به باشگاه قدیم رفتیم چون کلاسمون تو باشگاه جدید داره کلاس کشتی میشه.
4_کتاب هم که حسش نیست تازگی.
5_دبیر محترم ریاضی هم کللللی مشق داده که درسا رو یادمون نره(البته عادلانه به قضیه نگاه میکنم از کارش خیلی خوشم اومده^.^)
6_ده روز دیگه هم تولدمه
7_و اما داغ ترین خبر مدتی که نبودم:
پاییز عقد کرد
مبارکههههههههههه
پ.ن:ان شاءالله که دیگه میام:)
رنگ سرنوشتتون شاد.
یاعلی.
سلام.
خیلی خسته شدم از اینکه همش تو خونه ایم.
دیشب یه لحظه با ماشین رفتیم بیرون و بدون اینکه پیاده بشیم دوباره برگشتیم.بیرون رفتن حسابش نمی کنم.چون بیرون رفتن یعنی اینکه راه بری تو خیابونا.و البته نصفه شب که شلوغ نباشه.
دیروز از شدت بیکاری نشسته بودم درس میخوندم.باورتون میشه؟!!!!!
البته اونقدر مشق داریم که اگه نشینم پای درس خیلی وقت کم میارم.:/
پ.ن:یه مدت پیش از همه ی اعضای خانواده چیزهایی که دوست دارن هدیه بگیرن رو پرسیده بودم ، لیست کرده بودم و توی دفترچه م نوشته بودم.
شما هم این کارو بکنید.خیلی خوبه.واسه تولدا، روز پدر و مادر و.دیگه لازم نیست کلی فکر کنیم که چی دوست داره.از توی همون لیست نگاه میکنیم و باتوجه به مقدار پولی که جمع شده تصمیم می گیریم که کدومشون مناسب تره.:)
پ.ن2:روز پدر رو به همه پدر ها پیشاپیش تبریک میگم^.^
وقتتون پربرکت و مورد استفاده.
یاعلی.
زنگ تلفن به صدا در اومد.
بابا تلفن رو برداشت:«عجب.عجب.انا لله وانا الیه راجعون.»
قلبم اونقدر محکم میتپید که احساس می کردم الانه که بیاد بیرون.صدای قلبم رو به وضوح می شنیدم.
با عجله از اتاق بیرون رفتم:چی شده؟؟؟0_0
مامان:زن عمو پری مرحوم شد.
یادمه بچه که بودم حدود 4 سالم بود.مثل یه عکس یادمه که یه بار رفته بودیم خونه عموم اینا زن عموم بلندم کرده بود کنار لوسترشون.کریستال های لوستر رو می گرفتم و می خندیدم.
هر وقت زن عموم رو یه جا می دیدم اون خاطره رو یاد آوری می کرد.شاید به خاطر همینه که موجب شده هیچ وقت یادم نره.
همیشه بهم می گفت:یادته بچه بودی بلندت کرده بودم کریستال های لوستر رو می گرفتی و می خندیدی؟
اونموقع ها اعصابم خورد می شد از اینکه همیشه همینو تکرار می کرد.اما الان می گم:ای کاش هنوز هم بود که تکرار کنه.
دیروز پاییز بهم گفت که:پرتو زن عمو پری کرونا گرفته.
اما بعد خبر شنیدم که تستش منفی بود.
زن عمو پری بر اثر ایست قلبی فوت شد.
حالا بیشتر از همیشه می خوام که:اللهم اشف کل مریض.خدایا همم ی بیماران درگیر کرونا یا درگیر هر بیماری دیگه ای رو شفا بده.خدایا شر این بیماری رو از کشورمون کم کن.
یاعلی.
خب.قرنطینه های گرامی خسته نباشید^.^
گفتم خسته میشید تو خونه بیکار باشید یه سری فیلم و انیمه بهتون معرفی کنم:)
فیلم:
اسم:مال تو، مال من مال ما
ژانر:خانوادگی _طنز
محصول:آمریکا
موضوع:یه مرده که شش تا بچه دخترو پسر قد و نیم قد داره با یه خانم که 10 تا بچه داره ازدواج میکنن و برای سازماندهی به ها کلی ماجرا و دردسر دارن
اسم:پاتریک
ژانر :کمدی
محصول:انگلستان
موضوع:یه دختر حدودا بیست و پنج_سی ساله به نام سارا مادر بزرگش میمیره و تو وصیتنامه ش که اموالش رو میده به اعضای خونواده ش میگه عزیز ترین چیزمو میدم به سارا :) سگمو.سارا هم از سگ ها متنفره و با توجه به اینکه معلمه نمیدونه باید وقتی میره بیرون این سگه رو چیکار کنه و.
اسم:چه بر سر دوشنبه آمد
ژانر:اکشن
محصول:انگلستان، فرانسه، بلژیک
موضوع:جمعیت جهان خیلی زیاد شده و قانون تک فرزندی به اجرا دراورده شده در همین حین یه خانواده بچه هفت قلو میاره و اسم هاشون رو به روز های هفته میذاره و برای دور کردن اونها از چشم ماموران همه شون با یک هویت در روزی که به نام خودشونه بیرون میرن و.(توجه:خیلی خشنه)
اسم:جومانجی، مرحله بعدی
ژانر:تخیلی
محصول:آمریکا
موضوع:چهارتا دوست به همراه سه نفر دیگهبهدرون یه بازی کامپیوتری میرن و برای بیرون اومدن از اون بازی باید گردنبندی رو بدست آورده روبه روی نور خورشید بگیرن و اسمجومانجی رو فریاد بزنن و کلی ماجرا دارن برای رسیدن به مرحله آخر(توجه:توصیه میکنم اول جومانجی 2 رو ببینید چون خیلی به هم مرتبط هستن)
اسم:خانه خانم پرگرین برای بچه های عجیب و غریب
ژانر:ماجراجویی
موضوع:یه سری بچه که هرکدوم توانایی های عجیبی دارن توی یه خونه به سرپرستی خانم پرگرین جمع میشن و.
انیمه(من هرچی دیدم با ژانر تخیلی بود و بعضی هاشون یکم هم عاشقانه به خاطر همین دیگه قسمت ژانر نمی نویسم و انیمه هم که یعنی انیمیشن ژاپنی):
اسم:وقتی مارنی آنجا بود
موضوع:یه دختر بچه به دلیل بیماری آسم میره پیش خاله ش که هوای محل زندگی ش خوب باشه و با یه دختر آشنا میشه و باهم دوست میشن و.
اسم:مری و گل ساحره
موضوع:یه دختره توی جنگل یه گل عجیب و نورانی پیدا میکنه و با اون توانایی انجام کار های جادویی رو پیدا میکنه و به مدرسه جادویی میره و.
اسم:همسایه من توتورو
موضوع:یه خانواده با دوتا دختر یکی حدود 12_13 ساله و اونیکی 4 ساله که مادرشون بیمارستان بستریه با پدرشون به خونه جدید میرن و اونجا با یه موجود پشمالو آشنا میشن به نام توتورو و.
اسم:به سوی روشنایی جنگل شبتاب ها
موضوع:یه دختر بچه تو تابستونا میره خونه داییش و یکبار که شش سالش بود میره تو جنگل اون نزدیکی که به جنگل ارواح معروف بود و اونجا گم میشه و روح معربونی نجاتش میده، اونها باهم دوست میشن ولی مشکل اون روح این بود که اگه یه آدمی زاد بهش دست میزد برای همیشه از بین میرفت و ناپدید می شد و.(توجه:غمگین تموم میشه)
اسم:پاتما دنیای وارونه
موضوع:یه آزمایش علمی در جهان انجام میشه که موجب میشه نیروی جاذبه زمین از بین بره به همین دلیل چندین خانواده به تونل های زیرزمینی میرن و با لباس های مخصوصی زندگی می کنن.دختری از این خانواده ها به نام پاتِما به دنیای بیرون از تونل ها میره، اونجا به صورت وارونه میتونه باشه و با پسری آشنا میشه و.
اسم:دختری که در زمان پرید
موضوع:دختری هنگام دوچرخه سواری ترمزش میبره و به جلوی قطار پرت میشه اما همون لحظه زمان به عقب بر میگرده و اون دختره متوجه میشه که میتونه در زمان به عقب برگرده و از این قدرتش برای درست کردن اتفاقهای افتاده استفاده میکنه.
اسم:میرای
موضوع:کان پسربچه ایه که میتونه در زمان سفر کنه و ماجراهای اقوام و گذشتگانش رو ببینه.میرای اسم خواهر کوچیکشه ک رابطه شون باهم خیلی بامزه س^.^
اسم:قلعه مترک هاول
موضوع:دختر بچه حدودا 14 ساله با یه پسر جوون به نام هاول آشنا میشه و به همین دلیل جاوگری اون رو طلسم میکنه که پیر میشه و به عنوان نظافتچی به قلعه متحرک هاول میره و هاول متوجه طلسم اون میشه و.
امیدوارم که لذت ببرین ازشون:)
وقتتون پر از کارهای جذاب و دوست داشتنی.
سایه کرونا از سر زندگیتون کم.
یاعلی.
سلام.
ولادت با سعادت امیر المومنین علی علیه السلام رو به همتون و همچین روز مرد رو به آقایون به خصوص پدرها تبریک میگم:)
امروز تولدمهههه:)
مبینا ساعت حدودا 3 ظهر زنگ زده خونمون میگه :هستین؟
_آره
+باشه و قطع کرد^.^
چند لحظه بعد با کیک تولد و هدیه اومد خونمون.آخه دوست اینقدر خوب مگه داریم؟مگه میشه؟
البته یه ماشاءالله هم بگیم که چشم نخوره.:))
پ.ن:چقدر تبریک گرفتم امسال.از فامیل گرفته تا همه ی دوستان.الحمدلله:))
و دعای ثابت این روزا: ان شاءالله بیماران سریع تر خوب بشن و به آغوش گرم خانواده برگردن^.^
یاعلی.
هری عزیزم سلام.
چه شب هایی که تا ساعت 5_6 صبح با تو بیدار بودم.چه استرس هایی که که در مسابقات مدرسه هاگوارتز داشتم و وقتی پروفسور اسنیپ رو درحال ورد خوندن میدیدم استرسم بیشتر می شد:)
چه روز هایی که در کنار امتحان ترم، فیلم " هری پاتر " رو میدیدم! وقت می گذاشتم که نیم ساعت هری ببینم و بعد درس بخونم و چه نیم ساعت هایی که یک ساعت شد^.^
چه خاطراتی که با آهنگ پرهیجانت دارم
و خاطره از خیلی چیزهای دیگر:
خاطره از: پروفسور دامبلدور، از "اسمش رو نبر" ، از "رون" و "هرمیون"، از راه پله های متحرک، ماجراجویی های فراااوونت:) و خاطره از سنگ جادو و تالار اسرار و یادگاران مرگ.
چه گریه ها که نکردم برای مرگ پروفسور دامبلدور و مرگ کوتاه تو.و تپش قلبم از خوشحالیِ زنده بودنت چه حس خوبی داشت.
تمام ورد هایت را در دفترچه ی کوچک مخفی ام با کاربرد هایشان نوشته بودم:)
و چه تمرین ها که با چوب خطاطی برای درهوا نگه داشتن اجسام می کردم^.^
تو به من شجاعت و دوستی یاد دادی.شجاعت را با ماجراجویی هایت و دوستی را با محافظت از دوست هایت:)
ممنون بابت خاطره ها
دریافت (آهنگ هری )
دوست دارت:پرتو^.^
با تشکر از آقا گل بابت شروع چالش و از پاییز عزیزم برای دعوت:)
پ.ن:چه ترقه هایی.بمب میترن رسما.:|
سلامتیتون حفظ.
یاعلی.
انیمیشن نفرت انگیز فوووووووق العاده ست^.^
ماجرا:در رشته کوه هیمالیا موجودات پاگنده ای زندگی میکنن که یکی از بچه پاگنده ها به دست افراد سودجو دستگیر شده برای اثبات ادعای وجود اونها ولی اون پاگنده فرار میکنه و به بالاپشت بوم خونه ی یه دختر میره و اون دختر با دو تاوست هاش سعی میکنن که اون رو به خونه ش توی کوه اِورست برسونن:)
خیلی قشننننگهههههه^.^
سلامت و سرزنده باشید^^
یاعلی.
درباره این سایت